"خاطراتی که حیفه نوشته نشن"

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

    وای که یه ساله نیومدم اینجاآخ از این یک سال و مخصوصا ۶ ماه اخیرش... چی بگم چی بنویسم؟ از این ۱۸۰ روزی ک گذشته، از ثانیه به ثانیه ی این روزای قشنگ از ترساشو از نگرانیاش از ذوق زدگیام و اشک شوق ریختنام. ما یه فرشته تو راه داریم که امروز وارد ماه ۷امه زندگیش شده. یه ثمره، یه دلیل قشنگ واسه زندگی. ما داریم مادرو پدر میشیم و من ۶ماهه دارم دنیا رو با چشمای دخترم میبینم باگوشاش دارم میشنوم و با ریها هاش نفس میکشم آخ که چه روزای قشنگیه یه امید توی من داره رشد میکنه یه روشنایی... من ۶ماهه که دیگه مریم خالی نیستم. تو این مدت با هربار تکونی ک ازت حس کردم قلبم تندتر زده و مصمم تر شدم که خودمو تکون بدم و آدم بهتری بشم تا لیاقت تو رو داشته باشم مادر. ۶ماه صبوری کردم تا به ۳ماه آخر برسی و خیالم از ادامت از وجودت راحت شه و بعد ازت بگمو بنویسم من تا عمر دارم ۴مهر یادم نمیره که فکر کردم تورو واسه همیشه از دست دادمت و چه شب بدی بود آخ. منو بخاطرش ببخش میدونم چقدر اذیت شدی. چقددددر حرف دارم باهات چقدر نیازت داشت این زندگی چه به موقع اومدی دخترم. ما با تو کامل میشیمو جون میگیریم تو۳ماه دیگه از وجودم خارج میشی ولی همیشه یه تیکه از وجود من میمونی مادر. روزهایی که با تو رشد کردم قشنگترین روزای عمرمه و هیچ وقت این روزارو فراموش نمیکنم❤ "خاطراتی که حیفه نوشته نشن"...ادامه مطلب
    ما را در سایت "خاطراتی که حیفه نوشته نشن" دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : ddonafareyavashaki0 بازدید : 24 تاريخ : يکشنبه 2 بهمن 1401 ساعت: 13:45